بازخوردهای مرگ

بازخوردهاي مرگ

اصطلاح بازخورد برای كلمه Attitude كه مناسب‌ترین معادل در وضع كنونی است، برگزیده شده است. بازخورد كه بنابر تعریف به منزله «واكنشی اكتسابی، كم و بیش هیجانی، در برابر یك محرك، مانند جنگ، مرگ و غیره» مشخص

شده است، دارای سه جزء شناختی، هیجانی و آمادگی برای عمل است و نمی‌توان آن را از یك زاویه، مثلا از لحاظ نظر یك فرد(نگرش فرد) مشخص كرد. برای هر كس پاسخ دادن به مساله مرگ و بازخوردهایی كه این پدیده در پیران برمی‌انگیزد، خواه‌ناخواه حایز اهمیت است. اما مشكل بزرگ این است كه تجربه مرگ، تجربه‌ای فردی و بازگو نشده است.

مرگ، دو هدف را به ما می‌نمایاند. اول آنكه نشان دهنده پیوستگی پدیده‌هاست، یعنی فرآیندی است كه به فعالیت‌های بدنی و روانی قابل ادراك پایان می‌بخشد. به این معنا مرگ، حالتی است كه به‌ وسیله آن موجود زنده از حالت زندگی به حالت مرگ فیزیولوژیك می‌رسد. دوم اینكه، مرگ برای موجود متفكری كه سرانجام خود را می‌داند، به منزله فكری است كه درباره تاثیر كنش مرگ در سرنوشت خویش، در خود می‌پروراند. بنابراین می‌توان به دو نوع مشاهده دست یافت: اول، مشاهده رفتار انسانی كه شاهد مرگ یا بازیگر مرگ است. دوم، مشاهده بازخوردی كه انسان در برابر اطمینان به وقوع مرگ از خود بروز می‌دهد. [1]

در پدیده مرگ، فرد محیط را تهدیدكننده می‌بیند، ولی به جای اینكه خود را علیه خطر بسیج كند، دست از تلاش برمی‌دارد. اعتقاد بر این است كه مرگ این دسته افراد به خاطر ناامیدی بوده است. [2]

روان‌شناسان وجودی، معتقدند که ترس اصلی انسان و ترسی كه اغلب آسیب‌شناسی روانی از آن به‌وجود می‌آید، ترس از مردن است. در كودكی، اضطراب درباره مرگ بسیار بارز است. برای آنان، مفهوم مرگ صرفا فرآیند زیستی و فیزیولوژیكی را شامل نمی‌شود. این مفهوم به طرز وحشتناكی پر از معانی مخوف است. مرگ یعنی فراموش شدن، تنها ماندن، مرگ یعنی درماندگی، تنهایی و متناهی بودن. خلاصه آنكه مرگ به قدری مخوف است كه كودكان و بزرگسالان تقریبا به طور همگانی برای برخورد با آن، راهبردهای كنار آمدن را به‌كار می‌گیرند. دو نوع راهبرد كنار آمدن وجود دارد: اعتقاد به استثنایی بودن فرد و همجوشی با دیگران.

 

استثنایی بودن: یكی از راه‌هایی كه برخی افراد به وسیله آن از خود در برابر ترس از مرگ محافظت می‌كنند، پروراندن این عقیده است كه آنها استثنایی هستند. این عقیده از این نظر عجیب است كه مدعی است قوانین طبیعت به جز خود شخص در مورد تمام موجودات فانی اجرا می‌شود. عقیده استثنایی بودن زیربنای چندین صفت و منش باارزش است. شهامت جسمانی ممكن است از اعتقاد به اینكه شخص مصون از تعرض است ناشی شود. جاه‌طلبی و تلاش و به‌خصوص تلاش برای قدرت و كنترل نیز می‌توانند به همین علت باشند.

 

همجوشی: مصونیت در برابر ترس از مرگ و نیستی می‌تواند از راه همجوشی با دیگران نیز به دست آید. همجوشی برای كسانی‌ كه ترسشان از مرگ شكل تنهایی را به خود می‌گیرد، راهبرد به‌ویژه سودمندی است. آنها با پیوستن به دیگران و خود را نامتمایز دانستن از آنها، امیدوارند كه سرنوشتشان با آنها گره بخورد. آنها باور دارند مادام كه این افراد به زندگی ادامه دهند، آنها نیز زنده خواهند ماند. [3]

 

مرگ، رویداد مهم و نهایی زندگی است. از لحاظ فیزیولوژیكی، مردن به منزله توقف كاركردهای كامل حیاتی است. ولی از لحاظ روان‌شناسی، مرگ ممكن است برای افراد مختلف معانی متفاوتی داشته باشد. مردن به معنای از دست دادن عزیزان، توقف فعالیت‌های زندگی و هر آنچه برای فرد ارزشمند و دوست‌داشتنی است، رها كردن تجربه‌ها و ورود به دنیای ناشناخته است. [4] آنچه مسلم است این است كه رفتار بارز انسان‌ها در برابر مرگ، ابراز نفرت، خصومت و انزجار است كه معمولا با ترس درآمیخته‌اند. این احساس‌ها در افراد متفاوتند و برحسب شدت، زمان، نژاد، مذهب و فرهنگ فرق می‌كنند. بررسی آنها با بازگشت به گذشته و تفاوت‌های گروهی آنها جالب توجه است. این احساس‌ها حتی در موارد استثنایی نیز در حكم تمایلات پایه‌اند. بنابراین پذیرفتن آنها امری بدیهی است، اما باید با فكری انتقادی همه را از نو مورد بررسی قرار داد. این احساس‌ها شامل موارد زیر هستند:

 

1. غم‌انگیزی صحنه مرگ: مرگ زشت است. بدبختی‌های آن با كلیه حواس برخورد می‌كند. فروپاشی بدنی و روانی یك نوع تنفر در انسان بیدار می‌كند، تنفری كه احساس وظیفه، همدلی یا ترحم بر آن چیره می‌شوند. تنها جنبه زیبای مردن درآمیختن آن با جلوه‌های اخلاقی نظیر شجاعت، عظمت، فداكاری و شایستگی آن است. شاید این خصیصه، مشكل سازش پیران را در برابر تنزل‌های پایان زندگی تقلیل دهد.

انسان در راه مرگ، برای اطمینان خود، مانند یك بیمار و شاید بیشتر از آن برای اطرافیان خود به منزله یك فرد در معرض خطر است. وقتی مرگ انسان به وقوع می‌پیوندد، از نعش او دوری می‌گزینند. همین كه می‌دانیم پس از مرگ بدن تجزیه می‌شود و متعفن می‌گردد از پیش در ما حالت تنفر نسبت به مرگ ایجاد می‌گردد.

 

2. منظره مرگ غم‌انگیز و دردناك است: معمولا حالت آنكه می‌میرد نشان دهنده رنج بدنی شدید و پریشانی روانی است. این حالت در موارد استثنایی اندكی متفاوت است. وضع آرامشی كه گاهی به این نقاب پایان زندگی می‌پیوندد حالتی است كه به دنبال واكنش عضلانی پس از مرگ ایجاد می‌شود. تنش شدید رشته‌های عاطفی به هنگام این سفر بزرگ، همدلی نزدیكان را تشدید می‌سازد. هیجان كسی كه شاهد مرگ دیگری است، با تجسم این وضع كه اگر به جای میرنده بود چه رنج‌هایی می‌كشید و با ایجاد این مضمون كه به ناچار وی نیز روزی در این پریشانی خواهد بود، دو چندان می‌گردد. [5]

 

3. مردن بالاتر از حد تصور است: حتی اگر ما با صحنه مرگ آشنا باشیم، حتی اگر شهامت این را داشته باشیم كه جریان به پایان رسیدن زندگی یك فرد را از نزدیك دنبال كنیم، با این حال نمی‌توانیم خود را كاملا در وضع كسی كه می‌میرد قرار دهیم. آنكه كاملا سرشار از حیات است نمی‌تواند بریدن از زندگی را به‌خوبی درك كند. حساسیت آنهایی كه در راه مرگ هستند با معیارهای زندگی بهنجار سنجیدنی نیست. تنها یك نفر می‌تواند روان‌شناسی محتضران را تجسم كند و آن كسی است كه صحنه مرگ را آزموده است.

 

4. زورآزمایی بدنی: مردن واقعا برای بدن یك زورآزمایی است. شدت واكنش‌های بدنی، بیان حالاتی كه در آخرین مبارزه به‌كار می‌افتند متناسب با دردی كه تا سطح آنچه از هشیاری باقی مانده است كشانده می‌شود است.

عوامل متعددی ورود متغیرهایی را در زمینه میزان رنج افراد در حال مرگ را هموار می‌سازند. به طور كلی می‌توان پذیرفت كه وقتی احتضار به درجه‌ای از پیشرفت رسید هرج‌ومرج بدنی با بی‌نظمی و اغتشاش پاره‌ای از مراكز عصبی همراه است.

 

5. زورآزمایی روانی: مرگ یك زورآزمایی روانی است و حتی سخت‌تر از زورآزمایی بدنی است. تا زمانی كه ذخایر حیاتی در كارند می‌توان گفت كه بیمار امیدوار است، یعنی مرگ را باور ندارد. امیدواری به منزله آخرین یاری و عالی‌ترین كمکی است كه زندگی به محتضر اهداء می‌كند. اما وقتی كه وی سرانجام ناگزیر است تسلیم مرگ شود و خود را از دست رفته بداند، اغتشاش بدنی در حدی است كه پیوستگی ذهنی درهم می‌شكند.

 

6. امید و تردید: مجموعه علایم مرگ گاهی واجد ظهور یك زودباوری غیرمنتظره در برابر كوچكترین امیدواری دروغین است. متأسفانه حالت معمولی بیماری كه در معرض خطر مرگ است امیدواری دایم نیست بلكه حالت تردید است. تناوب تردید و امید همواره دردناك است. در اكثر موارد، رشته‌های عاطفی وابسته به این جهان به اندازه كافی فرصت دارند كه قبل از گسسته شدن، یك یك به مرگ‌های هشیار بگرایند. یه یك معنی، راست است كه انسان‌ها تا مردن را نپذیرند، محتضر نیستند. [6]

 

در دهه 1960 روانپزشك معروفی به نام الیزابت كوبلر راس(Elizabett kubler Ross) با 500 بیمار در حال احتضار مصاحبه نموده و آن‌ها را تشویق كرد تا درباره احساس‌ها و نگرش‌های خود نسبت به مرگ صحبت كنند. براساس گفته‌های این بیماران وی نظریه جامعی درباره واكنش روانی افراد نسبت به مرگ قریب‌الوقوع خود ارایه كرد. این نظریه شامل پنج مرحله است كه فرد در حال احتضار به ترتیب پشت سر می‌گذارد.

 

1-  انكار: در این مرحله فرد در حال احتضار با آگاهی از خبر مرگ قریب‌الوقوع خود، واقعیت آن را انكار می‌كند. [7]

 

2-  خشم: پس از آگاهی از صحت چنین خبری فرد دستخوش خشم و عصبانیت می‌شود و به اطرفیان كه سالم و جوان هستند رشك می‌ورزد. او به شدت به ابراز این خشم نیاز دارد.

 

3-  التماس: در مرحله بعدی بیمار می‌كوشد تا به ترتیبی بیشتر زنده بماند گاهی به دعا و التماس متوسل می‌شود. در مواردی آنها از خداوند می‌خواهند كه مرگشان را به تاخیر بیاندازد. این نوع تقاضا به منزله آن است كه فرد به كوتاهی زمان باقیمانده از عمر خود آگاه شده است. به نظر می‌رسد كه این خواسته‌های بیمار صرفا برای زنده ماندن است.

 

4-  افسردگی: در این مرحله فرد دچار نومیدی و یاس و افسردگی می‌شود و ممكن است برای تسكین خود حتی به گریه و زاری متوسل شود. نشان دادن این احساس درماندگی و ناامیدی تا حدودی آنان را در كنار آمدن با افسردگی كمك می‌كند.

 

5-  پذیرش: سرانجام در مرحله آخر، فرد در حال احتضار واقعیت مرگ خود را می‌پذیرد و به انتظار آن می‌نشیند. بدیهی است چنین حالتی بسیار نامطلوب است؛ ولی در این مرحله فرد تا حدودی با احساس خشم، اضطراب، ضربه روانی و افسردگی خود كنار آمده و آرامش بیشتری حس می‌كند. [8]

 

 

بازخورد پیران به فناپذیری و مرگ

از لحاظ نظری مرحله نهایی در زندگی، مواجهه با مرگ است. البته پیران و جوانان می‌دانند كه می‌میرند اما هیچ كس انتظار ندارد كه فردا یا هفته دیگر یا سال دیگر بمیرد. افراد سالم مرگ را انكار می‌كنند و به عنوان خاطره و فكری ناگوار آن را سركوب می‌نمایند.

زوال نهایی یك فرد ممكن است چند روز یا چندین سال طول بكشد. امكان دارد خصوصیت شخص در این مرحله تا حد زیادی تحت تأثیر وضع زیستی بیماری مربوط باشد. تغییر ناگهانی در كاركرد ذهنی معمولا علامت مرگ حتمی فرض می‌شود. ممكن است روزهای آخر زندگی برای فرد پیری كه می‌داند مرگش نزدیك است دوره‌ای پویا و برانگیزاننده باشد. اغلب آنها رویدادهای اوایل عمر خود را به خاطر می‌آورند و برخی خواب‌های آشفته می‌بینند. كسانی‌ كه زندگی را با انكار گذرانیده‌اند سعی می‌كنند پایان زندگی را نیز انكار كنند. آنها تشخیص طبی را قبول نمی‌كنند.

مرحله نهایی زندگی چهار مشكل را عرضه می‌كند. اول اینكه شخص باید به طریقی نسبت به نشانه‌های مرضی بیماری نهایی واكنش نشان دهد و بایستی به تغییرات در بدن و درد و محدودیت تحركش، خود را منطبق سازد. دوم آگاهی از بیماری نهایی مستلزم این است كه بیمار جدایی قطعی از محبوبان و دوستانش را به طریقی بپذیرد. سوم، چون زندگی را پشت سر می‌گذارد، باید ادراكش را از زندگی‌اش آن طور كه گذرانده و آن طور كه مایل بوده بگذراند، مقایسه و منطبق كند و چهارم  باید خود را برای انتقال به یك مرحله ناشناخته آماده كند. هر چند تعالیم دینی ممكن است در واكنش‌هایش نسبت به افكار مربوط به مرگ حتمی، اثر بگذارد، مرگ فی‌نفسه برای افراد انسانی مساله‌ای رازآلود است. البته افراد در نحوه نزدیك شدن به پایان زندگی متفاوت هستند. [9]

روبرو شدن با ناگزیری مرگ یك كار برجسته رشدی در سن پیری است. برای برخی از افراد مسن، این آگاهی به‌تدریج رشد می‌كند و سرانجام به گرمی و راحتی پذیرفته می‌شود. اما برای بعضی دیگر، این دانستن به سختی نمایان می‌شود، كه گاهی با تشخیص بیماری پایانی است. [10]

صرفنظر از اینكه یك فرد پیر مراحلی كه قبلا برای فرد در حال مرگ ذكر شد، تجربه كند یا نكند، پذیرفتن مرگ احتمالا در صورتی آسانتر است كه شخص بتواند عمری را كه خوب زندگی كرده است مثبت ارزیابی بكند.   باید پذیرفت كه وقتی انسان به سوی مرگ پیش می‌رود در فاصله‌ای، بازخورد تسلیم، آرامش‌بخش می‌باشد. در صورتی كه بازخورد سركشی در مواجهه با مرگ، رنج فرد را افزایش می‌دهد. حالت تسلیم و رضا غالبا تابع آمادگی روانی فرد كهنسال است. وقتی صحبت از مرگ است، سازش به منزله تسلیم است، این تبعیت بار مردن را سبك می‌سازد.

در هر حال این نكته صادق است كه یك كوشش در راه آماده شدن برای مرگ، مبتنی بر تنظیم رضایت‌بخش مسایل مرگ، آرامشی در طول زندگی ایجاد می‌كند كه با كنار زدن یا مخفف ساختن ترس، شورش، پریشانی از پیش، اگر سرانجام به بهتر مردن كمك نكند، انسان را در بهتر زیستن یاری خواهد كرد. [11]

 

 

منابع:

 

 [1] . منصور، محمود؛ روان‌شناسی ژنتیك، تهران، سمت، 1381، چاپ سوم، ص 235.

 [2] . روزنهان، دیویدال؛ روان‌شناسی نابهنجاری، یحیی سیدمحمدی، تهران، ساوالان، 1386، چاپ هفتم، ج اول، ص 478.

 [3] . همان، ص 136.

 [4] . احدی، حسن؛ روان‌شناسی رشد، تهران، پردیس، 1382، چاپ چهارم، ص 282.

 [5] . روان‌شناسی ژنتیک، ص 236.

 [6] . همان، ص 237.

 [7] . روان‌شناسی رشد، ص 284.

 [8] . همان، ص 285.

 [9] . احمدوند، محمدعلی؛ بهداشت روانی، تهران، پیام نور، 1382، چاپ اول، ص 331.

 [10] . همان، ص 332.

 [11] . همان، ص 333.