چگونه والدین خوبی باشیم؟

چگونه والدين خوبى باشيم؟

در گذشته تنها دغدغه والدين پدر بزرگ و مادربزرگهاى ما فراهم كردن مكانى براى زندگى و تغذيه اى مناسب براى فرزندان شان بود. در ضمن آنها تلاش مى كردند كه به كودكان خود رفتارى پسنديده و مهارتهاى لازم جهت كسب زندگى

و جايگاهى مناسب در جامعه بياموزند، اما امروزه شرايط تغيير كرده و والدين نسل حاضر تحت فشار شديدى هستند. مشاغل ما والدين نسبت به نسل پيش از امنيت كمترى برخوردارند. روابط شخصى مان پيچيده و موقتى تر شده اند.

نسبت به وقتى كه در روز داريم بار بيشترى را متحمل مى شويم و روى آينده خود تسلط كمترى داريم و به طور كلى اضطراب و نگرانى در تمام جنبه هاى زندگى مان افزايش يافته است.

با اين اوصاف پدر يا مادر امروزى چگونه مى تواند «آرماني» بوده و دائماً نسبت به كودكش عشق و شكيبايى ابراز كرده و هميشه بر خود مسلط باشد و او را كنترل كند.در اصل سرپرستى خوب آن است كه كودكانى پرورش داده شود تا توانايى هماهنگ شدن با خانواده، كار و جامعه را داشته باشند و والدين در عين حال كه بايد به كودكان خود احترام گذاشتن، خويشتندارى و احساس مسئوليت بياموزند بايد توجه خاصى هم نسبت به رفاه آنها داشته باشند و اين مسأله، كار را بيش از پيش سخت مى كند. بيشتر خطاهاى يك پدر و مادر يا موانعى كه بر سر راه شان است از موارد زير ناشى مى شود:

• عصبانيت و اضطراب

• افسردگى يا سوگوارى

• ترس، كه باعث حمايت بيش از حد از كودك مى شود

• طلاق يا جدايى

برخى از عيوب پدر و مادر به يكديگر وابسته اند مثلاً وقتى مضطرب هستيم احتمال دارد بيشتر احساس خشم كنيم و نااميدى و نارضايتى مان را به روشهاى مخربى بروز دهيم. اضطراب، افسردگى يا داغ ديدن ممكن است باعث شود نسبت به آسايش و آينده كودكمان بيش از حد نگران باشيم و در ضمن روى نوع و كيفيت روابط با فرزندمان تأثير منفى بگذارد. در اين مبحث روشهايى پيشنهاد مى شود كه به وسيله آنها بتوانيم حتى زمانى كه خلق مان تنگ است يا در شرايط سختى قرار گرفته ايم والدين خوبى باشيم.

عصبانيت و اضطراب

عصبانيت بزرگسالان خصوصاً والدين بيش از هرچيزى موجب ترس كودكان در خانه مى شود. عصبانيت حتى اگر ملايم ابراز شود كودك را در غم و اندوه فراوانى فرو مى برد. كودكان عصبانيت والدين را چيزى مى دانند كه محيط زندگى شان را تغيير داده و ثبات شان را تهديد مى كند و از اين موضوع غمگين و عصبانى مى شوند زيرا آن را خفت آور مى دانند و احساس مى كنند كه مورد نفرت واقع شده اند.كودكان به روش هاى متفاوتى عصبانيت را احساس مى كنند:

• عصبانيت به نظر بعضى از كودكان شبيه توفانى است كه هجوم آورده و همه چيز را محكم به اطراف پرت مى كند و تنها با يك ويژگى يا شكايتى خاص طرف نيست. گريس ساله درباره عصبانيت پدرش چنين مى گويد: «در آن لحظه هيچ جاى امنى وجود ندارد و وقتى فرياد مى كشد جايى نيست كه صدايش شنيده نشود.»

• گاهى اوقات كودك احساس مى كند كه او را به زور به اطراف مى كشند و مى چرخانند و مى خواهند خردش كنند.

• بعضى از كودكان عصبانيت را انفجارى از شرمندگى و خجالت مى دانند درست مثل اين است كه والدين درباره آنها پرونده اى كاملاً جنايى باز مى كنند. بيلى ساله مى گويد: «وقتى او فرياد مى كشد ... نگران بعدش مى شوم. شايد چيزهاى زيادى عليه من كشف كرده كه حتى به يادم نمى آيد پس نمى توانم مطمئن باشم و بگويم كه آن كارها را انجام نداده ام. بنابراين يك جورى نفسم را در سينه حبس مى كنم و منتظر مى مانم تا عصبانيتش تمام شود. يك بار پرسيدم كه «تمام شد؟» منظورم اين بود كه «عصبانيتش تمام شده است»؛ اما آن حرف، مرا توى بد دردسرى انداخت.»

• بعضى مواقع كودكان از عصبانيت پدر يا مادرشان عصبانى مى شوند و بدين وسيله نسبت به تحقير شدن از خود واكنش نشان مى دهند. عصبانيت والدين، كودكان را مضطرب مى كند و آنها سعى مى كنند از خود دفاع كرده و عزت نفس شان را حفظ كنند ولى اين حالات تدافعى، عزت نفسى بسيار شكننده يا كاذب به وجود مى آورد. برخى از اين حالات تدافعى به صورت زير خواهد بود:

1 - دروغ

كودكان دروغ مى گويند تا بر سرشان فرياد نزنند، بعضى از كودكان به طور خودكار دروغ مى گويند: الى ساله اصرار دارد كه: «نمى خواهم دروغ بگويم. از داستانهايى كه مى سازم متنفرم ولى وقتى پدرم از من چيزهايى مى پرسد، مدام به اين فكر مى كنم كه چه مى توانم بگويم تا او بر سرم فرياد نكشد. درست مثل اين است به پرتگاه ايستاده اى و هر لحظه ممكن است بيفتى و چيزى مى گويى كه اين اتفاق نيفتد.»

2 - دورى

بسيارى از كودكان تا آنجا كه مى توانند از پدر يا مادر خود دورى مى كنند تا مبادا بر سرشان داد بزنند. حتى اگر عصبانيت مستقيماً متوجه شان نباشد احساس مى كنند كه آنها را نيز در برمى گيرد. كودك ممكن است افكار و احساساتش را بيان نكند و از لذت بودن با پدر و مادر صرف نظر كرده تا ديگر از اين موضوع نترسد كه چيزى خشم پدر يا مادرش را برانگيزد.

3 - پرخاشگرى

بعضى از كودكان در برابر عصبانيت پدر يا مادر تمايل مى يابند به آن جواب دهند. كودك با «سخنان» يا «طرز برخوردي» بى ادبانه سعى مى كند مقابله به مثل كند و اين رفتار باعث مى شود كه عصبانيت پدر يا مادر شدت يابد. البته كودكان مى دانند فرياد كشيدن بر سر والدين شان همان قدر كه بر سرشان فرياد مى كشند حقارت بار است. برخى از كودكان نيز سعى مى كنند خود را خونسرد و سرسخت نشان دهند و با حركات ناشى از بى تفاوتى به والدين خود بگويند كه خشم شان روى وى تأثيرى ندارد و اين گونه آنها را تحقير كنند و وقتى والدين خشمگين تر مى شوند اين حالت تدافعى هم شدت مى يابد.

نوع ديگر دفاع پرخاشگرانه دلقك بازى است. وقتى مادر پيتر- ساله- بر سرش فرياد مى كشد او هرهر و كركر مى كند و بدين طريق سعى دارد درد و ناراحتى اش را پنهان كند.

عصبانيت پدر و مادر يكى از روشهاى مهم ارتباط او با فرزندانش است و به جا و مناسب آن ضرورى نيز هست اما بى مورد عصبانى شدن جنبه اجتناب ناپذير يك پدر يا مادر است و اغلب از گرفتاريهاى عميق آنها و سرمايه گذارى شان روى كودك شان ناشى مى شود. وقتى كودك ما آن گونه كه مى خواهيم و فكر مى كنيم رفتار نمى كند به شدت نااميد و سرخورده مى شويم.

از طرفى گاهى اوقات كودكان مان نيز ممكن است از كوره در بروند و دست به هر كارى بزنند كه توجه ما را به خود جلب نمايند: نق مى زنند، جيغ مى كشند، اخم مى كنند و يا داد و بيداد راه مى اندازند تا اينكه ناديده گرفته نشوند. اما اگر كودكى برخى از واكنشهايى كه در بالا اشاره شد- دروغگويى، دورى، پرخاشگري- را از خود نشان داد بايد نسبت به عصبانيت مان كارى انجام دهيم.

اولين گام اين است كه دليل عصبانيت مان را بيابيم: آيا بيش از حد عصبانى مى شويم؛ آيا عصبانيت مان با نوع رفتار كودك مان متناسب است؟ اين سؤالات را مى توانيم از خود بپرسيم:

• آيا وقتى كودكم رشته افكارم را از هم پاره مى كند عصبانى مى شوم؟

• آيا چنانچه كوچكترين تغييرى در برنامه خانگى ام پيش بيايد عصبانى مى شوم؟

• آيا هر نوع بروز احساسات كودك مانند هيجان يا اضطراب وى، مرا عصبانى مى كند؟

• آيا تقاضاهاى كودك مان به نظر زياده خواهى مى آيد؟

• آيا از هر رفتارى كه فقط ناراحت كننده باشد نه «كاملاً ناخوشايند» بسيار عصبانى مى شوم؟

• آيا زمانى كه به كودكم كمك مى كنم چيزى را ياد بگيرد يا كارى را كامل كند غالباً بر سرش فرياد مى كشم.

چنانچه اكثر پاسخهاى سؤالات فوق «مثبت» است يعنى اينكه اضطراب و عصبانيت مان با احساس همدلى مان كه مى تواند به كودك واكنش مثبت نشان دهد تداخل مى يابد.

اضطراب باعث مى شود فرد مبتلا احساس كند زندگى بسيار سخت است و اطرافيانش نيز خودخواه و بى فكرند و خواست هاى زيادى از وى دارند. اگر پدر يا مادرى چنين احساسى داشته باشد واكنشهاى او نسبت به فرزندش احتمال دارد در او احساس حقارت و ضعف و در نهايت عزت نفس پايين ايجاد كند. دو راه براى جلوگيرى از اين وضعيت وجود دارد:

- خشم خود را كنترل كنيم.

- به طريقى آن را جبران نماييم.

• بايد در وجود خود بكاويم تا متوجه شويم كه چه زمان و موقعيت خاصى ما را عصبانى مى كند. مثلاً، صبحها كه مشغول آماده كردن خانواده براى آغاز روز هستيم؟ يا زمانى كه مى خواهيم شام را آماده كنيم؟ يا وقتى مى خواهيم به كودك مان در انجام دادن تكاليفش كمك نماييم؟

اگر به كودك توضيح دهيم كه چه مواقعى عصبانى مى شويم به او ياد مى دهيم كه چگونه جلوى عصبانى شدن ما را بگيرد يا حداقل متوجه شود خشم ما متوجه شخص او نيست.

• سعى كنيم از اوضاع و شرايط روحى خود آگاه شويم يا احساسات خود را بهتر كنترل نماييم. زمانى كه عصبانى مى شويم بهترين كار اين است يك قدم به عقب برداشته و قبل از اينكه دست به كارى بزنيم تا ده بشماريم. بدين ترتيب شدت عصبانيت كنترل نشده مان كاهش مى يابد. وقتى بياموزيم كه احساسات خود را كنترل كنيم سرمشق بسيار خوبى براى فرزندان خود خواهيم بود.

• از كودك خود كمك بخواهيم؛ مثلاً اگر بداند در زمان نامناسب چيزى از ما تقاضا نكند به ما كمك كرده و بر عصبانيت مان نمى افزايد. بچه ها وقتى كه بفهمند چگونه مى توانند به والدين كمك كنند تا آنها عصبانى نشوند غالباً از اين كار لذت مى برند. اين روش كودكان را تشويق مى كند تا از احساسات ديگران و شرايطى كه اين احساسات را در آنها به وجود مى آورد بيشتر آگاه شوند.

• حتى وقتى عصبانى هستيم بايد مواظب باشيم كه چه مى گويم. بايد سعى كنيم تا جايى كه امكان دارد موضوعى كه عصبانيت ما را برمى انگيزد روشن و واضح سازيم. مهارتهاى لازم در اين لحظه پذيرفتن عصبانيت و محدود ساختن آن است. خيلى بهتر است كه به كودك بگوييم: «چون دارد ديرمان مى شود عصبانى ام.» نه اينكه بگوييم: «تو هميشه باعث مى شوى كه ديرم بشود.» يا به جاى اينكه بگوييم: «روش انجام دادن كارهايت بسيار وحشتناك است» بگوييم: «چون انجام دادن تكاليف مدرسه ات را گذاشته اى دقيقه آخر عصبانى هستم.»

وقتى به عصبانيت خود اعتراف كنيم مى توانيم به كودك مان توضيح دهيم كه دقيقاً چه چيزى ما را عصبانى كرده است.

جبران عصبانيت

وقتى كه نمى توانيم جلوى اضطراب و به دنبال آن عصبانيت را بگيريم بايد آن را به گونه اى جبران كنيم كه البته اين كار را نبايد با دادن پول، هديه يا مهمان كردن كودك به چيزى انجام دهيم بلكه بهترين كار نشان دادن جنبه هاى مثبت احساس مان نسبت به كودك است مانند زير:

- هر زمان كه احساس آرامش مى كنيد كنار كودك تان بنشينيد. بزرگسالان به دليل سختى هاى زندگى هميشه نمى توانند تمام اطمينان و امنيتى را كه كودكان در آرزويش هستند فراهم سازند اما يادتان باشد كه استوارى و اطمينان كودكان با اتصال و پيوند آنها با ما به وجود مى آيد.

- احساسات مثبت خود نسبت به او را كاملاً شرح دهيد. علاقه، لبخند و آغوش ما به كودك آرامش مى دهد. بدين ترتيب آنها مى توانند حال و هواى عصبانيت را دقيقاً مثل بوى غذايى كه در خانه مى ماند تشخيص دهند. كودك بايد به ياد داشته باشد كه عصبانيت احساس خوب شما نسبت به او را از بين نمى برد.

- به كودك فرصت تصميم گيرى بدهيد. معمولاً وقتى پدر يا مادرى مضطرب است كل خانواده انعطاف ناپذيرتر مى شود. در اين گونه مواقع كودك احساس درماندگى مى كند و اين احساس، عزت نفس در كودك را از بين مى برد. وقتى به كودك اجازه دهيد تا در مورد پاره اى از موضوعات «صحبت كند» و خود تصميم بگيرد، روحيه اش به طور چشمگيرى تقويت مى شود.

- به احساسات كودكتان توجه كنيد. در محيط خانه اى ناآرام كودك به روش خودش شدت عصبانيت يا علاقه اش به چيزى را نشان مى دهد و معمولاً غيرواقعى عملى مى كند. اين مسأله ممكن است پدر يا مادرى كه گرفتار كارهاى خودشان هستند را عصبانى كند اما تصديق كردن احساس و عواطف كودك خيلى مهم است.

وقتى كه كودكى فرياد مى زند (مثلاً در برابر خشم پدرش به صورت پرخاشگرانه از خود دفاع مى كند) پدرش بهتر است به او بگويد: «مى فهمم كه تو هم مثل من عصبانى هستي» كه در اين صورت صداى كودك آرام تر شده و احساس نااميدى در او كاسته مى شود. چنين تأييدى اغلب سبب مى شود تا كودك ارتباط بهترى با والدين خود داشته باشد و چون عصبانيت او را پذيرفته اند، حس مى كند كه او را درك كرده و قبول دارند. مهارت شنيدن صحبتهاى كودك هرگز نبايد دست كم گرفته شود.

- سعى كنيد احساساتتان تبديل به سرچشمه درك و توافق شود. از آنجايى كه ممكن است مشكلاتتان جزء چاره ناپذير زندگى باشد، سعى كنيد از آن «مشكل» چون مركز ارتباط و اتصال به كودك خود استفاده نماييد. يك دليل اين كه كودك از عصبانيت پدر يا مادر بسيار وحشت زده مى شود اين است كه نمى داند اين خشم از كجا ناشى شده و تا كجا پيش خواهد رفت. مثلاً اگر به كودك خود بگوييم: «وقتى از دست موضوعى عصبانى هستم برخى از رفتارهاى تو را نمى توانم تحمل كنم» او متوجه مى شود كه با خشم شما چگونه برخورد كند و حتى آن را كنترل نمايد.

- هرگز منكر عصبانيت خود نشويد. اگر احساسات واقعى مان را انكار كنيم ممكن است بتوانيم موقتاً «ظاهر خود را حفظ نماييم» اما كودكمان به شدت گيج مى شود. كودكى كه عزت نفسى قوى دارد به خوبى احساسات ديگران را درك مى كند و وقتى كه پدر يا مادر عصبانى اش مصرانه مى گويد: «عصبانى نيستم» به دانش خود نسبت به خواندن احساسات ديگران بى اعتماد مى شود. كودكان از طريق تشخيص صادقانه احساسات والدين مى توانند بدون ناراحتى احساسات خودشان را نيز تشخيص دهند.

با استفاده از اين شيوه ها مى توانيم حتى در زمان گردباد اوضاع روحى مان خطوط ارتباطى با كودكمان را باز نگهداريم.

افسردگى والدين

معمولاً والدين افسرده يا سوگوار و ماتم زده نمى توانند برخوردى مناسب با كودك خود داشته باشند. اندوه پدر يا مادر ممكن است چنان عميق باشد كه تا مدتى عشق و علاقه به كودكشان تيره و تار شود و براى اين كه اين حالتهاى روحى، عزت نفس كودك مان را پايين نياورد بايد درك كنيم اين حالات براى كودكان چه مفهومى دارند و چگونه مى توانيم ارتباط با كودكمان را حفظ كنيم. اگر بين پدر يا مادر و كودك ارتباط مثبتى برقرار نباشد عزت نفس وى به شدت به خطر مى افتد.

شخص افسرده به نظر «سرد» يا «كسل» مى آيد و بودن با او هيچ لذتى ندارد. والدين افسرده تأثير مخربى روى كودكشان مى گذارند. كودك به واكنش هاى انعطاف پذير والدين نياز دارد اما پدر يا مادر افسرده نسبت به كودك خود نمى تواند اين گونه واكنش نشان دهد و بدين ترتيب احتمال دارد كودك گيج، پريشان يا افسرده شود.

سوگوارى نيز همان علائم افسردگي- اندوه، احساس فقدان، كاهش علاقه به مردم و فعاليتها- را به دنبال دارد. البته ممكن است كه تغيير ناگهانى فوق العاده اى نيز در زندگى به وجود آمده باشد مثلاً مرگ همسر مى تواند تحرك كامل يك زندگى خانوادگى را تغيير دهد. يا مرگ يكى از كودكان خانواده احتمال دارد تغييرات شخصيتى عميقى در پدر يا مادر به وجود آورد و خواهران و برادران بازمانده از اين وضعيت بترسند، گيج شوند و يا به گونه اى غيرمنطقى احساس گناه كنند.

كودكمان را از رنجهاى خود دور نگه داريم

هميشه نمى توانيم افسردگى را كنترل كنيم و يا از مصيبت دور بمانيم اما مى توانيم گام هايى برداريم تا كودكمان گزندى نبيند:

- در لحظاتى كه دچار افسردگى يا مصيبتى اجتناب ناپذير شديد كودكتان را به اشخاص مطمئن بسپاريد. پدر يا مادربزرگ، عمه (خاله)، عمو (دايي) بهترين حاميهاى كودك پس از پدر و مادر مى باشند. اگر اين اقوام در نزديكى كودك نبودند مى توانيد كودك خود را تشويق كنيد تا به آنها تلفن بزند يا برايشان نامه بنويسد. برخى از دوستان يا حتى حيوانات خانگى مكملهاى خوبى براى گذراندن روزهاى سخت مى باشند. مثلاً وقتى كودكى از يك حيوان خانگى مراقبت كند اين حس در او به وجود مى آيد كه مى تواند از خود نيز مراقبت نمايد. البته هيچ كدام از موارد فوق نمى تواند جايگزين والدين باشند اما به طور موقت مى توانند نقش حمايت عاطفى كودك را ايفا كنند.

- هرگز منكر افسردگى تان نشويد. غالباً والدين تصور مى كنند براى اين كه به كودك آسيبى نرسانند بايد احساسات بد خود را انكار كنند اما چنين رفتارى كودك را گيج مى كند زيرا بين آنچه كه مى بيند و باور مى كند و يا از شما مى فهمد و مى تواند درباره اش صحبت كند تفاوت احساس مى نمايد. اگر احساساتتان براى كودك بيان شود او بيشتر احساس امنيت و اطمينان خاطر خواهد كرد.

- احساسات كودكتان را بپذيريد. وقتى شما عزادار باشيد كودكتان نيز احتمالاً احساس عزاداربودن مى كند. اگر بگوييد كه: «تو هم مثل من احساس خيلى بدى داري» بهتر است تا بگوييد: «اين روزها به زودى مى گذرند!» به ياد داشته باشيد ايجاد توانايى درك عواطف در كودك بسيار مهمتر از صرفاً شادكردن اوست. داشتن مهارتهاى عاطفى از جمله درك و تأييد يك سرى احساسات و نااميديها عامل مهمى در به دست آوردن مهارتهاى عزت نفس است. وقتى كودك مى آموزد احساساتش را تشخيص داده و توصيف كند به همان اندازه مى فهمد كه افراد گوناگون چه احساسى دارند و چه وقت و به چه دليل آن حالات روحى را از خود بروز مى دهند.

- به كودكتان نشان دهيد مى تواند شما را تسلى دهد.

كودك از ناتوان بودن در برابر ناراحتى پدر يا مادر متنفر است و اگر بتواند آنها را وادار به لبخند زدن و يا خنديدن نمايد و يا پدر يا مادرش را از «افسردگي» برهاند، اعتماد به نفس به دست مى آورد. اما در اين كار نبايد زياده روى كنيد و كودك نبايد در برابر شاد كردن شما احساس مسئوليت زيادى نمايد.

- هر لحظه كه روحيه تان تغيير كرد و احساس آرامش كرديد اين حس را با كودك خود تقسيم كنيد. اين رفتار به كودك قوت قلب مى دهد كه حالات «افسردگي» دائمى نيستند.

ترس والدين باعث حمايت بيش از حد كودك مى شود

زمانى كه كودك در جست وجو و كشف تواناييهايش است و سعى دارد آنها را پرورش دهد اگر ترس پدر يا مادر در آن تداخل كند ممكن است به نقطه ضعفى در كودك تبديل شود.

«هانا» زمانى كه به كودكش «مونا» دوچرخه سوارى مى آموخت پس از لحظه اى دست خود را از پشت دوچرخه رها كرد و آهسته به كنارى رفت اما در همان حال كه احساس شادى و غرور مى كرد نگران بود كه مبادا دخترش نتواند دوچرخه را هدايت كند... ولى وقتى مونا با دوچرخه به سمت مادرش برگشت چشمانش از اين پيروزى درخشيد و «هانا» فهميد كه سرپرستى يك كودك، چنين ترسهاى كوچكى كه تا سر حد مرگ والدين را مى هراساند دارد اما بايد به كودك ياد داد كه كارهايى را خودش به تنهايى انجام دهد.

اگر كودك را مكرراً از دوچرخه سوارى، اسكيت سوارى و يا از چارچوب بالا رفتن قدغن كنيد درست است كه او را از خراش يا زمين خوردن حفظ مى نماييد اما شانس رقابت و دست و پنجه نرم كردن با حقايق زندگى را از وى مى گيريد. اگر مدام كودك را به مدرسه برسانيم يا وقتى مى خواهد به خانه دوستش كه در همسايگى است برود همراهش برويم، ممكن است او را از خطرات حفظ كنيم اما ياد مى گيرد كه هميشه به ديگران متكى باشد.

با گفتن اين كه او «خيلى كوچك» يا «خيلى جوان» است ندانسته به او مى گوييم، توانايى ندارد و لذت به تنهايى انجام دادن كارها كه دقيقاً همان چيزى است كه براى عزت نفس لازم است را از او مى گيريم. پس بايد علت ترسهاى بى موردمان را جست وجو كنيم.

چگونه مى توانيم بين ترسهاى افراطى و توجه معقول به كودك تعادلى برقرار سازيم؟

از آن جايى كه حوادث هميشه در كمينند هر لحظه امكان دارد جايى از بدن كودكمان ببرد يا كبود شود يا دندانشان و حتى بعضى از اندامشان بشكند. هميشه دليلى منطقى براى نگران سلامتى آنها بودن وجود دارد. اما بايد تصور كنيم كه فعاليتهاى عادى زندگى روزمره مان بى خطر هستند و در كودك خود اعتماد به نفس ايجاد كنيم. براى اين كه ترسهاى بى مورد خود را بشناسيم بهتر است از خود بپرسيم:

• آيا هر فعاليت فيزيكى بالقوه خطرناك است؟

• آيا فقط وقتى كه كودك در خانه كنارم است نگران نيستم؟

• آيا انجام دادن هر فعاليتى كه صرفاً ممكن است حادثه ساز باشد ممنوع است؟

• آيا وقتى به كودكم شناكردن يا دوچرخه سوارى ياد مى دهم نگران هستم مبادا اتفاقى بيفتد؟ و ...

اگر پدر يا مادرى احساس مى كند كه در مورد كودك ترسى افراطى دارد و او را بيش از حد از انجام دادن كارها بازمى دارد يا حمايت مى كند پس بهترين تدبير اين است كه نظر همسرش را نيز بپرسد. اين روش كمك مى كند تا ترس خود را با كسى كه به همان اندازه نگران رفاه و سلامتى كودك است در ميان بگذارد.

تقسيم توجه به كودك يكى از بهترين بررسى و توازنى است كه ما والدين بايد داشته باشيم. اما اگر به هر دليلى همسر در دسترس نبود نصيحت دوستى كه خود نيز پدر يا مادر است مى تواند مفيد واقع شود. گفت و گو با ديگر پدر و مادرها كه تجربه هاى مختلفى دارند راهنمايى هاى فوق العاده گرانبهايى به دست مى دهد. اما تنها پند و اندرز راههاى روشن و مشخصى پيش روى فرد نمى گذارد. در ذيل براى رسيدن به اين تعادل روشهايى مطرح كرده ام:

پيامهاى هراس آور

در صحنه اى از فيلم «كرامر عليه كرامر» كابوس هر پدر و مادرى به تصوير كشيده مى شود. پسربچه همان طور كه هواپيماى اسباب بازى در دست دارد از پلكان سرسره بالا مى رود. پدر خطر را مى بيند و به پسرش هشدار مى دهد. «آن هواپيما را پايين بگذار.» اما چون مشغول صحبت و شوخى كردن با دوستش است واكنشهايش آرامند. دوستش نيز براى اين كه او را خاطرجمع كند در حالى كه مشغول صحبت كردن است مى رود تا اسباب بازى را از پسربچه بگيرد ولى قبل از اين كه بتواند آن را بگيرد پسرك مى افتد و بال هواپيما درست زير چشمش را مى شكافد.

اين صحنه نزديك بودن كودك با فاجعه هنگام بازى را به تصوير كشيده است و اين كه چه آسان هوشيارى والدين بى نتيجه مى ماند. پدر فكر مى كند كه بدترين اتفاق افتاده است (آيا او چشمش را از دست داده است!) و اين صحنه روى آسيب پذيرى بى وقفه ما والدين تأكيد دارد چرا كه وقتى به موقع عمل نمى كنيم احساس گناه مى نماييم. به هر حال به آنچه كه بايد دقت كرد اين است كه چگونه نگرانى بزرگسالان احتمال حادثه را افزايش مى دهد.

پسرك مشغول بازى است و با اعتماد به نفس از پلكان بالا مى رود ولى پدرش حواسش را پرت مى كند و از طرفى ديگر دوست پدرش كه سعى دارد اسباب بازى را بگيرد ممانعت پسربچه سبب به هم خوردن تعادلش مى شود و حادثه رخ مى دهد. كودكان وقتى ترس ما را احساس مى كنند دچار ترس شده يا حواسشان پرت مى شود و بد عمل مى كنند. آنها وقتى كه تنها بازى مى كنند كمتر مى افتند، زمين مى خورند و زخمى مى شوند تا زمانى كه والدينشان دائماً مراقبشان هستند و خطرات را به آنها گوشزد مى كنند و يا با عجله به سمت شان مى روند تا از آنها محافظت كنند.

كودكانى كه والدينشان بيش از حد مراقبشان هستند نمى توانند عزت نفس خود را حفظ كنند زيرا پدر يا مادر دائماً در كارهايشان دخالت مى كنند و عملاً به آنها نشان مى دهند كه به توانايى آنها اعتماد ندارند.

«كري» ساله روى يك ديوار بلند راه مى رود و سعى مى كند تعادل خود را حفظ كند وناگهان پدرش فرياد مى كشد: «مواظب باش!» «كري» از حركت باز مى ايستد و دستهايش را از پهلو باز مى كند تا به حفظ تعادلش كمك كند و مثل يك هواپيما كه شيرجه اى ناگهانى مى زند كج مى شود.

گام برداشتن وى كه قبلا روان بود حالا سفت و سخت مى شود. لذتى كه صورتش را پرفروغ كرده بود به نگرانى مضحكى تبديل مى شود و به جاى اينكه با شوق بگويد: «ببين چه كار مى كنم!» ابروهايش را بالا مى برد و مى گويد: «نمى توانم اين كار را بكنم مى خواهم پايين بيايم!» لحظه اى بعد با كمك شانه پدرش از روى ديوار پايين مى آيد.

اگر پدر« كرى » ميان فعاليت وى ابراز ترس نمى كرد، كرى اعتماد به نفس خود را از دست نمى داد. فريادهايى مثل:«مواظب باش» بايد فقط در لحظات اضطرارى بيان شوند اما مواقع ديگر كلمات هشدار دهنده بايد قبل يا بعد از فعاليت كودك گفته شود اگر پدر كرى مى گفت:« تو مى توانى روى ديوار راه بروى اما يادت باشد مواظب باشي!» كرى مى توانست كنترل ماجراجويى خود را در دست داشته باشد.كودكانى كه والدين شان آنها را بيش از حد مورد حمايت قرار مى دهند اغلب دست و پا چلفتى مى شوند.

ترس پدر يا مادر نسبت به كودكان بزرگتر تا ساله و نيز محدوديتهايى كه به اين دليل به آنها تحمل مى شود جر و بحث هاى طولانى بين آنها به وجود مى آورد.

نوجوان ترسهاى غيرضرورى والدين را توهينى نسبت به توانايى خود تلقى مى كند. ترس افراطى در كودكان بزرگتر موجب مى شود كه آنها يا در برابر والدين تسليم شوند (كودكى كه از خود نااميد است) و يا مقاومت كنند.

اگر ما بياموزيم ترسهايمان را بسنجيم مى شود از هر دو پيامد جلوگيرى كرد يا آنها را اصلاح نمود.

«گرت»، سيزده ساله، در برابر ترس پدر و مادرش واكنش«تسليم» را از خود نشان مى داد. وقتى كارى را مى خواست انجام دهد، سوالات پى درپى پدرش از توانايى وى نسبت به انجام دادن آن كار او را متقاعد مى كرد كه نمى تواند از پس آن كار برآيد.

مثلا يك بار تصميم گرفت تا خودش به تنهايى به تئاتر برود. پدرش از او پرسيد: «مطمئن هستى كه خودت به تنهايى مى توانى آنجا بروي؟ »و بعد پرسيد: «اگر كسى تو را راهنمايى نكرد چه كار مى كني» و «مى دانى كه آن حوالى چگونه است؟» و «مطمئن هستى كه تئاتر خيلى دير تمام نمى شود؟» اين نگرانى كه او از عهده چنين كارى برنيايد همه چيز را در نظر «گرت» كنترل ناپذير جلوه داد و به اين نتيجه رسيد كه:« نمى توانم خود را به دردسر بيندازم» .« گرت»اين پيام را از پدرش شنيد كه«همه چيز خيلى سخت و خطرناك است.» اگر پدر«گرت» مى توانست ميزان ترس خود را تشخيص دهد حتما نحوه پرسشهاى خود را تغيير مى داد و به جاى اين كه سؤالات خود را آنقدر منفى بيان كند مى پرسيد:

• چگونه به آنجا مى روي؟

• كس ديگرى نيز مى آيد؟

• چه وقت تئاتر تمام مى شود؟

گرت مى تواند به اين سؤالها پاسخ دهد چون آنها از بار ترس پدر سنگين نشده اند و بدين ترتيب مى تواند با پدرش درباره اينكه آيا وضعيت مشكلى به وجود مى آيد صحبت كند.

«جودي» در مقابل ترس افراطى مادرش مقاومت مى كند. او معتقد است مادرش بيش از حد نگران است. او مى گويد: «من هرگز اجازه ندارم كارى را كه ديگر بچه ها اجازه دارند، انجام بدهم. هفته گذشته به يك مهمانى در قايق دعوت شده بودم ... بايد حرفهاى مادرم را درباره اين كه چه اتفاقى ممكن بود بيفتد مى شنيديد. به نظرش خيلى خطرناك مى آمد و به هيچ طريقى امكان نداشت كه بروم فكر مى كند كه بيرون از خانه چندين باتلاق وجود دارد يا از پشت هر درختى ناگهان سر و كله يك چيزى مثل هيولا پيدا مى شود ومن نمى توانم از خود دفاع كنم. يا اينكه قدرت تشخيص ندارم و واقعا سانحه پذيرم. در حالى كه اينطور نيست.... ببينيد زانوها و آرنجهايم را ببينيد آيا روى آنها اثرى از زخم هاى ناجور است؟ نه.... من هم نمى بينم و هرگز حتى يك بار جايى از استخوانم نشكسته است.من مى دانم، شما مى دانيد، ديگران هم مى دانند بچه ها به مهمانى خواهند رفت و به سلامت هم برمى گردند اما چون مادرم شنيده است قايقى غرق شده است پس حتما قايق ما هم غرق مى شود درست مثل اينكه چنگالهاى گرسنه مرگ آماده است تا فقط مرا ببلعد.»

با شكايت جودى مى توانيم بفهميم كه چرا او آنقدر عصبانى است. او نه تنها اجازه نيافته به مهمانى برود بلكه بايد پيامهاى زير را نيز تحمل كند:

• دنيا آنقدر خطرناك است كه نمى شود در آن لذتى برد.

• او آنقدر آماده نيست تا در شرايطى طبيعى از خودش دفاع كند.

• قدرت تشخيص اش خيلى پايين است.

• سانحه پذير است.

اگر تشخيص دهيم كه بيش از حد كودك مان را حمايت مى كنيم يا گاهى اوقات دچار ترسهاى بى مورد مى شويم. آنگاه حل اين مشكل آسان تر شده و بدين ترتيب مى توانيم از نبردهاى غيرضرورى با نوجوانان و در نتيجه لرزش كردن آنها جلوگيرى كنيم. مادر جودى مى توانست:

• درباره خطرات گردش تفريحى يا هر فعاليت ديگر صحبت كند.

• با «جودي» درباره اينكه در مواقع اضطرارى آيا مى داند كه چه كارهايى انجام دهد حرف بزند.

• قضاوت و تشخيص جودى را در يكسرى از موقعيتها ارزيابى نمايد.

• توانايى كلى او را ارزيابى كند.

و در پايان ممكن است نتيجه همان باشد يعنى پدر يا مادر هنوز به فرزندش اجازه ندهند به مهمانى در قايق برود ولى پيامهاى مضر و ناراحت كننده را هم به او تلقين ننمايند و بدين ترتيب به جاى اين كه «جودي» فكر كند مادرش هر چيزى را بسيار خطرناك مى داند مى تواند درك كند كه اگر اين حادثه به خصوص پذيرفتن نيست اما ممكن است حوادث ديگرى پيش بيايد و مطمئن مى شود مادرش او را نادان و نالايق نمى داند بلكه به طور كلى دلواپس امنيت آن كار مى باشد و در ضمن مى آموزد چگونه رفتار كند تا مادرش را متقاعد كند كه او احساس مسئوليت مى كند.

طلاق يا جدايى

وقتى كه در ازدواج شكست مى خوريم، چگونه مى توانيم جلوى اثر منفى آن روى زندگى فرزندمان را بگيريم؟ گاهى اوقات نجات يك ازدواج از فروپاشى غيرممكن است در اين گونه مواقع بايد به كودكان مان كمك كنيم كه مراحل اين تغييرات ناراحت كننده را به خوبى از سر بگذرانند.

طلاق باعث آشفتگى، اضطراب و نگرانى مى شود زيرا خانواده دستخوش تغيير شده و والدين و كودكان بيش از گذشته محتاج كمك هستند و نتيجه فرعى معمول طلاق پايين آمدن عزت نفس كودكان است. بسيارى از كودكان هنگام طلاق والدين انگيز ه شان را از دست داده و به تكاليف مدرسه و وظايف روزمره شان نمى رسند.

دختران زير شانزده سالى كه والدين شان از هم جدا شده اند دو برابر دخترانى كه با والدين شان زندگى مى كنند قبل از ازدواج به خطر صاحب فرزند و مادر نوجوان شدن مى افتند يا احتمال دارد سه برابر دختران ديگر قبل از سالگى خانه را به دلايل ناسازگارى و احساس بدشان ترك كنند و بالاخره چهار برابر دختران ديگر ممكن است قبل از رسيدن به سن سالگى ازدواج كنند به اميد اينكه اين ازدواج جايگزين خانواده از هم گسيخته شان شود.

پسرانى كه قبل از سالگى والدين شان از هم جدا شده اند تمايل دارند وانمود كنند كه عزت نفس شان از آنچه كه هست كمتر است. بزهكارى، پرسه زنى و رفتارهاى تهاجمى بيشتر در بين پسرهايى كه والدين شان از هم جدا شده اند ديده مى شود چرا كه آنها رنج شان را زير«قوى و خشن» بودن و تحميل درد و عذاب به ديگران پنهان مى كنند. آنها احساس خودشان را با وانمود كردن به اينكه نگرش «بى فكر و خيال» دارند كنترل مى كنند. اما والدينى كه كودكان خود را طى مراحل طلاق و بعد از آن درك كرده و خود را به آنها نزديك مى كنند مى توانند جلوى بروز عزت نفس اندك در آنها را بگيرند.

چگونه مى توانيد به فرزندتان كمك كنيد تا با طلاق كنار بيايد؟

_ كودك تان را تشويق كنيد تا در كارهاى مدرسه شركت كند، پيش دوستان خود برود و همچنان مانند گذشته به تفريح و ورزش ادامه دهد.

_ به كودكان خود بفهمانيد كه آنها در جدايى شما از يكديگر هيچ گناهى ندارند.

برخى كودكان هنگام طلاق والدين گرفتار سرگشتگى مى شوند. به طور مرتب به كودك خود متذكر شويد كه او مسئول مشكلات شما نيست و او را از احساس گناه رها سازيد. معمولا كودكانى كه عزت نفس اندك دارند هنگام جدايى والدين شان احساس خجالت و شرمندگى مى كنند و معتقدند كه آنها در به وجود آمدن اين شرايط بد مقصرند. اما اگر به او بگوييد: «تقصير تو نبود. ما نتوانستيم با هم كنار بياييم.» احتمالا شدت اين نوع واكنش كودك تخفيف مى يابد.

حتى مى توانيد تا اندازه اى در مورد اين كه چرا ازدواجى ناموفق است توضيح دهيد. اما هرگز از همسرتان بد نگوييد و تقصير را به گردن او نيندازيد و تنها روى مشكلى كه باعث شكست روابط تان شده است متمركز شويد.

_ به احساسات، صحبتها، عقايد و انتخابهاى كودك تان احترام بگذاريد. اين روش كمك مى كند كه او از طلاق والدين خود كمتر خجالت بكشد يا تحقير شود. بسيارى از كودكان از اينكه ممكن است اندوه شان به نظر بد ، عجيب يا ترحم آور آيد خجالت مى كشند. اگر چه به وسيله گفت وگوهاى ساده پدر يا مادر با كودك نمى توان اندوه را از كودك دور كرد اما نمى توان او را از خجالت كشيدن رها نمود.

_ تا جايى كه امكان دارد به قولهاى حتى كوچك تان عمل كنيد. وقتى طلاق مى گيريم و مجددا تشكيل خانواده مى دهيم كودكان مان رفتار ما را خيانت تلقى مى كنند. بايد به هر قولى كه به آنها مى دهيم وفادار بمانيم. قولى كه زير پا گذاشته شود كودك را نسبت به احساس خيانت مطمئن خواهد كرد. چنين اعتبارى براى كودكى كه زندگى اش دائم در تغيير است فوق العاده مهم مى باشد. اعتبار شما به او اعتماد به نفس و اطمينان مى دهد كه جايى پا برجا در زندگى شما دارد. مهم تر از همه بهترين راه توجه به كودك تان تماس داشتن با او است تا هر زمان كه مى خواهد به شما دسترسى داشته باشد.

_ اگرچه بايد تغييرات ايجاد شده در اثر طلاق را دست كم نگيريد اما مواردى را كه بدون تغيير باقى مى مانند را برجسته سازيد.

وقتى كه كودك طعم يكسرى تغيير در زندگى اش را بچشد، امكان دارد احساس نااميدى كند.

پدر يا مادر مى تواند در قبال زيانى كه فرزندش حس مى كند او را متوجه چيزهايى كه دارد نمايد. پدر يا مادر مى تواند احساس زيان فرزندش را با نيرو بخشيدن به اين احساس كه چيزهايى دارد، كاهش دهد. مى توانند با كمك يكديگر صورتى از چيزهايى كه هنوز دارند تهيه كنند، مثلا: «من هنوز سلامتى، مهارت و انرژى دارم. ما هنوز يكديگر را داريم و تو علاوه بر من والد ديگر را دارى كه به يكديگر سر مى زنيد.» انجام چنين كارهايى يعنى تهيه كردن صورت چيزهايى كه هنوز داريد معمولا احساس نزديكى كودك به پدر يا مادرش را افزايش مى دهد و اين نزديكى بيشترين احساس آرامش را براى وى فراهم مى سازد.

_ به كودك ثابت كنيد كه مى توانيد از خودتان مراقبت كنيد. مهم ترين وظيفه پدر يا مادرى كه حضانت كودك را مى پذيرد اين است كه او را مطمئن سازد اوضاع شان روبه راه است و مى توان از پس هر مشكلى برآمد. كودكان بايد بدانند والدين شان لايق اند. صلاحيت والدين براى نگهداشتن عزت نفس كودك به اندازه محبت و تأييد كودك مهم است.

ما والدين بايد به كودكان خود متذكر شويم حتى اگر در زندگى خصوصى مان به موفقيتى دست نيافته ايم اما مى توانيم هنوز والدين خوبى بوده و به خوبى مراقب شان باشيم. روى هم رفته وظيفه ما فراهم كردن محيطى كامل و بى عيب براى كودكان نيست بلكه موظف هستيم به آنها كمك كنيم تا براى كسب موفقيت در دنيايى پر از نقص، مهارتهاى لازم را به دست آورند.