ارگانیزمها از جمله انسان، توسط محیط شکل میگیرد. ما از طریق تداعیهای گذشته به آینده پی میبریم. به همین علت است که رفتار ما در معرض پاداشها و تنبیهها قرار میگیرد.
فرض دوم رفتارگرایی، آزمایشگری است که میگوید: از طریق آزمایش میتوانیم دریابیم که کدام جنبه از محیط موجب رفتارها شده و چگونه میتوانیم آن را تغییر دهیم. با روش آزمایشی میتوانیم تعیین کنیم چه چیزی باعث میشود افراد فراموش کنند،
مضطرب شوند، مبارزه کنند و بعد میتوانیم این قوانین عمومی را در موردهای فردی بکار بریم.
سومین فرض رفتارگرایی، خوشبینی نسبت به تغییر است. اگر فرد محصول محیط است و اگر بتوان آن اجزای محیطی که فرد را شکل دادهاند به وسیله آزمایشگری شناخت، وقتی محیط تغییر کند فرد نیز تغییر خواهد کرد.
فرض چهارم، ذهنگرایی است که میگوید: رویدادهای ذهنی، احساسات و افکار، موضوعات معتبری برای تحقیق علمی نیستند. [1]
رفتار behavior
رفتار یعنی عملی که از فرد سر میزند یا سخنی که بر زبان میآورد. در روانشناسی رفتار، این واژه دقیقتر تعریف میشود: هر فعالیتی که موجود زنده انجام دهد و به وسیله موجود زنده دیگر، قابل اندازهگیری و مشاهده باشد را رفتار گویند.
هنگامی که کنشگرایی به منزله یک مکتب رو به افول گذاشت، مکتب آمریکایی جدیدی به نام رفتارگرایی پدید آمد. جان برودس واتسون، در سال 1913 رفتارگرایی را بنیانگذاری کرد. واتسون استاد روانشناسی دانشگاه جانز هاپکینز بود. او اعلام داشت که موضوع علم روانشناسی، رفتار و هدف آن پیشبینی و کنترل رفتار باید باشد.
او ذهن و فرایندهای ذهنی را از مطالعات خود کنار گذاشت، زیرا این رویدادها با روشهای عینی که رفتار آشکار از طریق آنها مطالعه میشد قابل پژوهش نبودند به همین سبب، رفتارگرایی واتسون، رفتارگرایی روش شناختی نام دارد. بی.اف.اسکینر رفتارگرای معاصر، همانند واتسون معتقد بود که تنها موضوع مناسب روانشناسی، رفتار است و تنها عامل ایجاد کننده و نگهدارنده رفتار محیط است.
اسکینر با تاثیرپذیری از رفتارگرایی واتسون و استفاده از اندیشههای ادواردلی ثرندایک، در پژوهشهای خود در آغاز قرن بیستم نشان داد که پیامدهای محیطی رفتار مهمترین عامل یادگیری و نگهداری رفتار جانداران هستند.
اسکینر نظریه شرطیسازی کنشگر خود را در سال 1938 تدوین کرد. شرطیسازی کنشگر، که عمدتا از پژوهشهای حیوانی انجام شده در شرایط آزمایشگاهی بود.
همچنین در ابتدای قرن بیستم، فیزیولوژیست روسی ایوان پاولف(1936-1849) مطالعهای را روی پدیدهای آغاز کرد که ماهیت روانشناسی را تغییر داد و شرطیسازی پاولفی نام گرفت. پاولف دستگاه گوارشی سگها، بویژه بازتاب ترشح بزاق را مطالعه کرد. پاولف به هنگام پژوهش درباره فیزیولوژی غدد بزاقی کشف کرد که، بجز غذا، محرکهای دیگری که هنگام غذا دادن در محیط حیوان حاضرند در او همان پاسخ ترشح بزاق را که غذا در حیوان موجب میشود به وجود میآورند. وقتی که جان واتسون در آمریکا با یافتههای شرطیسازی دانشمند روسی آشنا شد، از این نظریه برای تبیین رفتارهای انسان سود جست.
واتسون بازتابشرطی را واحد عادت میدانست و مدعی بود که اکثر فعالیتهای پیچیده از راه شرطیشدن ایجاد میشوند. [2]
یکی از نظریههای معروف دیگر، نظریه "هال" است که در سال 1943 شرطیسازی پاولفی و شرطیسازی اسکینری را در هم ادغام کرد و بدون تمایز قائل شدن بین آنها، تعدادی قانون رفتاری تدوین نمود. مهمترین عامل تقویتی در نظریه هال، کاهش سائق یعنی ارضای نیاز زیست شناختی است.
نظریه یادگیری "گاتری" در سال 1952 تنها عامل مهم یادگیری را مجاورت بین محرک و پاسخ دانسته است. طبق این قانون، هر عملی که در حضور محرکی رخ دهد، وقتی که آن محرک دوباره ظاهر گردد، همان عمل را به دنبال خواهد داشت. [3]
منابع:
1. روزنهان، دیوید.ال.سلیگمن؛ آسیبشناسی روانی، سیدمحمدی، تهران، ساوالان، 1386 ،ص 159.
2. میزیاک هنریک؛ تاریخچه و مکاتب روانشناسی، رضوانی، نشر آستان قدس رضوی، 1375 ، صفحات 504 ،497،502،505.
3. سیف، علی اکبر؛ تغییر رفتار و رفتار درمانی، تهران، نشر دوران، 1383 ، ص 55.